اشعار مهدی فرجی

دلشوره‌ ای دارم، گمانم ماهیِ سرخی... / مهدی فرجی

مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد
 مانند من، مانند من چشمی به در دارد

 در سربه زیری حاجتی دارد که می‌خواهد
 روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد

 اشکی‌ست اشک او که می‌گویند یاقوت است
 آهی‌ست آه او که می‌گویند اثر دارد

 من اشک‌هایی داشتم، تنها خودم دیدم
 شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد

 من بغض‌هایی را فرو بردم که ترسیدم
 از رازهای سر‌به‌مُهری پرده بردارد

 یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را
 انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد

 انگار کن آتشفشانی در سرم دارم
 روزی مرا بیدار کن اما خطر دارد

 دلشوره‌ ای دارم، گمانم ماهیِ سرخی
 در عمق دریایی به قلّابی نظر دارد ...

5721 2 3.72

شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم / مهدی فرجی

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

چقدر خاطره داریم با مرور از هم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم

نمی رسیم به جز لحظه ی عبور از هم

تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم

اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم

نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی

بخوان که پاره شود بندهای تور از هم


نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم

شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم 

2382 0 3.86

آیینه ام ولی تو به زنگارها نگو ... / مهدی فرجی

آییـنــــه ام ولــی تو به زنگــارها نگــــو
رویــم به روزنــــه است به دیوارها نگــــو

هر کس به من نگاه کند عکس می شود
با شادهـــــا بگـــــو به گرفتـــــارها نگــــو

من اژدهای بی خطـــــری بیش نیستــم
سحر است این، نه معجزه، با مارها نگو

در رفـــت و آمدنـــد نفــــس های آخــــرم
لـــــــرزم گرفتـــــه است به کفتارها نگـــو

فهمیده ام که دور خودم چرخ می خورم
این راز را بـــدان و به عصّـــــارها* نگـــــو

باشــــد، تو یک کلاف بیـــــاور مرا ببــــر
از قیمتـــــم ولــــــی به خریدارها نگـــــو

در عمق کوه و قله ی چاه ایستاده است
با شاعــــــر از رعایت هنجــارهـــا نگـــــو

دادی خبــــــر بیـــــاورد و رفـــــــت جار زد
گفتـــــم به باد هــرزه از این کارها نگــــو

 

* روغن گیر، در قدیم چهارپایانی چون اسب را به دستگاه آسیاب برای روغن گیری می بستند و حیوان با چشم بسته بدون این که بداند ، دور خودش می گشت تا دانه ها خرد شوند. هنوز در بعضی مناطق کویری این کارگاها وجود دارد.
6489 0 4.25

به هر دری بزنی نیمه ی تو این زن نیست / مهدی فرجی

دل تو سنگ به قدر شکستن من نیست
تو پاره ی تنمی، پاره ی من آهن نیست

بپرس بعد تو خاموشی غریبم را
از آن چراغ، که در خانه هست و روشن نیست

دلت خوش است که من زنده زنده می سوزم
ولی رها شدن از عاشقی به مردن نیست

چه قدر سنگ زدند و به خود قبولاندم
که ضرب دست تو پشت سرِ فلاخن نیست

چقدر حرف برای تو دارم و هر بار
در آب و تاب تماشا توان گفتن نیست

چه دردناک و غم آلود! این که می دانی
به هر دری بزنی نیمه ی تو این زن نیست
5436 0 4.91

خوش آمدی بنشین قهرمان تازه ی من / مهدی فرجی

تو پا گذاشته ای در جهان تازه ی من
خوش آمدی بنشین قهرمان تازه ی من

سپرده ام بروند ابرها و صاف شود
برای پَر زدنت آسمان تازه ی من

تو رودخانه ای و دل به آبی ات زده ام
سفیدِ پیرهنت بادبان تازه ی من

گل طلاییِ خورشید شو، که می چرخد
به مرکزیت تو کهکشان تازه ی من

غرور قله ی خوابیده بودم و آشفت
به افتخار تو آتشفشان تازه ی من

از این به بعد به همراهی تو دلگرمم
که قهرمانی در داستان تازه من
6019 0 3.5

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست / مهدی فرجی

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...
17352 6 3.99

من دیگر آن که باب دلت بود نیستم / مهدی فرجی

من برکه ای حقیر شدم، رود نیستم
امروز آن که باب دلت بود نیستم

حیف از طلا که خرج مُطلاّی من کنی*
دیگر در این معامله پر سود نیستم

در شعله ام جسارت «بَرد و سلام» نیست
ویل عذابم آتش نمرود نیستم

من شاعرم چه سود که سعدی نمی شوم
من مهدی ام دریغ که موعود نیستم

من بر صلیب مُردم و دیگر نمی دمم
باور بکن ستاره ی داوود نیستم

دیگر گذشت دوره ی بلانشینی ام
خاکسترم به آتش تو، دود نیستم**

می سوزم و نمی شنوی، بیش از این مخواه
این شعله بی صداست، نی و عود نیستم

بگذار و بگذر از من و بگذار بگذریم
من دیگر آن که باب دلت بود نیستم



*حیف از طلا که خرج مُطلاّ کند کسی(قصاب کاشانی)
**دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست(صائب)
5697 0 4.4

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم / مهدی فرجی

نه سراغی ، نه سلامی...خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است
رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم

بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم
9910 0 4.65

در دل من قصر داری، خانه می خواهی چه کار؟ / مهدی فرجی

دوستت دارم پریشان، شانه می خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه می خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می گردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه می خواهی چه کار؟

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری در آ!
در دل من قصر داری، خانه می خواهی چه کار؟

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن! پس شانه مردانه می خواهی چه کار؟
11996 6 4.24

انداختی از سکه، بازار پری ها را / مهدی فرجی

انداختی از سکه، بازار پری ها را
بشمار وقتی می پرانی مشتری ها را

دامن طلای در تلاطم! این همه دل را
در سادگی هم می بری واکن زری ها را

یک طاقه ابر از آسمان بردار و از سَروی
سوزن کن و نخ کن تمام روسری ها را

رختی بپوش از ابر و رویا و کتابی کن
آیین شوخی ها و رسم دلبری ها را

مقصود شو دیوان به دیوان انوری ها را
از گور برخیزان به صف کن عنصری ها را

بی سکّه هم سازند و همراهند و هم سفره
معشوق بازیّ و شکار و مِی خوری ها را

می، می بیاور هی بیاور کِی سرم داغی
ساقی عطش دارم رها کن مشتری ها را

امشب در این مِیْخانه ی بی خواب، چشمی کو
تا مثل من رنگین ببیند گچ بُری ها را؟

داغم چراغم، خامشی دور از شب انگور
حالا که دارم بر سر افسر سروری ها را

مستم! بده پیمانه ها را پُر تَرَک دستم
لولم، ملولم، لب به لب کن آخری ها را

خوابم، خرابم، هر دو چشمم خفته در بستر
تیمار کن یارا! خمارا! بستری ها را!

لب هام نمناک است و عطر بوسه ام سرخ است
ساقی بیا این وَر رها کن آن وری ها را
5418 0 3.95

عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن / مهدی فرجی

این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است، مرا انتخاب کن

مهمان من تمامی این ها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه ی درویش را بکَن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن

هی قهوه چی! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال، روشنش از آفتاب کن

انگورهای تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن

از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن

از نشئه خلسه ای بده، از سُکر؛ جرعه ای
افیون و می بیار، بساز و خراب کن

دستم تهی است هر چه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن
3282 1 4

بعد از تو آه، آه نماند برای من / مهدی فرجی

حیف است، حیف دست تو و دست های من
باید قبول کرد که رفتی ...خدای من

رفتم که پشت خاطره هایم کفن شوم
تا سایه ای چه دور بماند به جای من

بعد از تو آه حال غزل هیچ خوب نیست
بعد از تو آه، آه نماند برای من

یادش به خیر! پشت مرا ناگهان شکست
آن دوستی که خواست بمیرد برای من

حالا شب عروسی تان مست می کنم
تا بُهت تان بگیرد از خنده های من

آقا! مبارک است، چه داماد خوشگلی!
خانم! مبارک است، به طعنه؟ نه وای من

این خانه از همیشه خراب است تا هنوز
این سرنوشت بود نوشتند پای من؟

سیگار را دوباره سر و ته، دوباره...اَه
تلخش رسید تا طعم چشم های من

از کوچه های کاشان تا پشت باغ فین
یک مرد دفن شد کم کم انتهای من
2792 0 5

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی / مهدی فرجی

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینْگیر شدم تا تو، مبادا بشوی

آی! مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب ما را بخوری، ورد زبان ها بشوی

من و تو مثل دو تا رودِ موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره ای بود که تا باز شود فهمیدم
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

در جهانی که پُر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دلِ سنگ ترین آدم ها جا بشوی

بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
6962 2 4.22

بیش از آن چه خواستی نمی پرم، قبول کن / مهدی فرجی

شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دل شکسته ام اگر نمی پرم قبول کن

این که دورِ دور باشم از تو و نبینمت
جا نمی شود به حجم باورم، قبول کن

گاه، پر زدن در آسمان شعرهات را
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن

در اتاق رازهای تو سرک نمی کشم
بیش از آن چه خواستی نمی پرم، قبول کن

قدر یک نفس که خلوتت به هم نمی خورد
گاه نامه می برم می آورم، قبول کن

گفته ای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بی تو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن

آب...
وقتی آب اینقَدَر گذشته از سرم
من نمی توانم از تو بگذرم قبول کن
1661 0 5

حیف، آنها که بالشان دادم، شاخه شاخه پریده اند از من / مهدی فرجی

حیف، آنها که بالشان دادم، شاخه شاخه پریده اند از من
از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من

هر چه دادند زود پس دادم، هر چه را خواستند رو کردم
عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من

کرم هایی که در تن خشکم، شادمان می خزند و می لولند
سال ها پیش در بهاری سبز، ریشه ها می جویده اند از من

خشکی ام را بهانه می گیرند، که رهایم کنند و در بروند
خودشان نیز خوب می دانند، رگ به رگ خون مکیده اند از من

هر کجا از نفس می افتادند، باز سنگ صبورشان بودم
گریه هایی به من فروخته اند، خنده هایی خریده اند از من

محو کردند ردّ پایم را، که ندانی کجا گرفتارم
بعد تا هر چه دورتر بشوند، سمت دیگر دویده اند از من

چشم ها جور دیگری هستند، حرف ها روی دیگری دارند
وای هر جا که پا گذاشته اند، قصه ای آفریده اند از من
4814 0 3.82

کسی به نام من از ساعت جهان گم شد / مهدی فرجی

خدا تو را به همان صورتی که می خواهم
قلم به دست گرفت و کشید همراهم

کسی به نام من از ساعت جهان گم شد
همان دقیقه که پیدا شدی سر راهم

قبول دارم، تقصیر سر به زیری توست
اگر رسید به آن سیب، دست کوتاهم

پر از ظرافت و زیبایی زنی، اما
تو را به خاطر این چیزها نمی خواهم

به کاسه ی کلمات زمین نمی گنجی
برای درک تو درمانده است الفبا هم

تو دوست داری شهر مرا و عادت کرد
به کفش های تو پس کوچه های این جا هم
4073 0 4

خوشبختی هما بنشیند به شانه ات / مهدی فرجی

باشد پرنده! کوچ بکن سمت خانه ات
هر چند سخت می گذرد با بهانه ات

آن جا امیدوارم از آواز پر شوی
موسیقی و غزل بشود آب و دانه ات

خوش بگذرد طراوت ییلاق و بشکفد
در چشم برفگیر اهالی جوانه ات

حالا برو به خاطر آسوده، در دلم
تا بازگشت، جای کسی نیست لانه ات

پاییز، سهم حنجره ی من، تو سعی کن
سرشار از بهار بماند ترانه ات

من یک مترسکم که به دوشم...خدا کند
خوشبختی هما بنشیند به شانه ات

نگذار در خشونت مردانه حل شود
رفتار مینیاتوری دخترانه ات

من می روم صدا شوم و زندگی کنم
در بیت بیت هر غزل عاشقانه ات
2512 0 2

نیستم در حدود حوصله ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم / مهدی فرجی

کفش هایم کجاست؟ می خواهم، بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهار طی بکنم، دو سه پاییز در بدر بشوم

خسته ام از تو، از خودم، از ما؛ «ما» ضمیر بعید زندگی ام
دو نفر انفجار جمعیت است، پس چه بهتر که یک نفر بشوم

یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم، کم برای تو درد سر بشوم

حرف های قشنگ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم
آه خیلی از آن شکسته ترم، که عصای غم پدر بشوم

پدرم گفت: «دوستت دارم، پس دعا می کنم پدر نشوی»
مادرم بیشتر پشیمان که، از خدا خواست من پسر بشوم

داستانی شدم که پایانش، مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستم در حدود حوصله ها، پس چه بهتر که مختصر بشوم

دورها قبر کوچکی دارم، بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بزن نگذار، با تو از این غریبه تر بشوم
3004 0 4

غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان / مهدی فرجی

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان

بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند
خودمان آینه هستیم برای خودمان

ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان

احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان

من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

درد اگر هست برای دل هم می گوییم
در وجود خودمان است دوای خودمان

دیگران هر چه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
8215 0 4.23

اگر شبیه خودم نیستم شبیه کی ام؟ / مهدی فرجی

تو آسمانی و من جوجه باز کوچکی ام
که فکر فتح توام در جهان کودکی ام

تب حضور تو پیچیده در زمین و زمان
وزید طوفان بر پیکر مترسکی ام

نه...مو به مو همه ی قصه آشناست برام
که دیده بودم در خواب های کودکی ام

تو هم که آینه ای اشتباه می گیری
اگر شبیه خودم نیستم شبیه کی ام؟

که هر چه سعی کنم ناگزیر می ریزد
غم همیشه ام از خنده های زورکی ام

سوار اسب می آیم و می برم با خود
تو را به دهکده ی خواب های کودکی ام
1555 0 3

با سنگ حرف مفت، سرم را شکسته اند / مهدی فرجی

باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ی ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت، سرم را شکسته اند
3412 0 4

مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم / مهدی فرجی

سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم

چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاری است در خیالاتم؟

بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه...مدتی است که تغییر کرده حالاتم

چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم؟
درست از آب درآیند احتمالاتم

تو محشری به خدا، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی، من از محالاتم

چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتماً از سوالاتم

دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
6922 0 3.47

دیوارِ چینِ دل ندادن بود، بین جهانِ تو، جهانِ من / مهدی فرجی

کاشانِ صدها سال بعد از این، در موزه، اشیاء زمان من
در ویترین، دفترچه ای کهنه، با چند تکّه استخوان من

«-این مرد، شاعر بوده...دفترچه؟-دفترچه تا آنجا که معلوم است»
در موزه می پیچید صدا، مردم، با بُهت محو داستان من

این داستان خیلی غم انگیز است، طوری که من هر بار می خوانم
بغضی گلویم را می آشوبد، گس می شود طعم دهان من

وقتی به دنیا آمدم، دنیا، ناف مرا با درد قیچی کرد
افتاد بر دوشم همان اول، بار گناه خاندان من

بحث تو تنها نیست پیش از تو، هر کس که آمد توی دستش بود؛
طومار باز ماجرایی تلخ، شلاق سخت امتحان من

هم ذره ذره ذره طوفان برد، هم شعله شعله شعله آتش سوخت
نفرین به دستانی که اول ریخت، این زهر را در استکان من

دنبال من می گردی و دیگر، دیگر مرا پیدا نخواهی کرد
از خاطرات مشترک حتی، گم می شود نام و نشان من

هر چند هر دو شاعریم اما، از حرفِ هم چیزی نفهمیدیم
دیوارِ چینِ دل ندادن بود، بین جهانِ تو، جهانِ من

تو آخرین پاییز من بودی، یک ضربه تا افتادنم کم بود
افتاده ام از پا و می بینم، پوسیده دیگر نردبان من

یک قطره اشک گرم می افتد، بر ویترین آهسته می غلتد
هر کس به سمتی می رود اما، با طعم تلخ داستان من

یک عده می گویند هر پاییز، در شهر، آواز غریبی هست
آواز موهومی که می خواند، انگار با لحن و بیان من
2123 0 5

تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو / مهدی فرجی

من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم کنند ببارم برای تو

این روزها پر از هیجان تغزّلم
چیزی به جُز ترانه ندارم برای تو

جان من است و جان تو، امروز حاضرم
این را به پای آن بگذارم برای تو

از حدّ دوست دارمت اعداد عاجزند
اصلاً نمی شود بشمارم برای تو

این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت
دریا نداشت دل بسپارم برای تو

من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب
یاری برای من تو و یارم برای تو

با آن صدای ناز برایم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
6837 1 3.58

من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم / مهدی فرجی

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم
دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم

عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد
وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن
فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

یک آسمان اگر چه به رویم گشوده اند
من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم

حالا خیالم از تو که راحت شود، عزیز!
دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم
2286 0 4.4

چیزی نمانده است که مال خودم شوی / مهدی فرجی

من خواستم که خواب و خیال خودم شوی
رویا شوی، امید محال خودم شوی

در من دوید لرزه و سرگیجه ام گرفت
آوردمت دلیل زوال خودم شوی

یا در دلم شناور یا بر تنم روان
ماهیّ و ماهِ حوض زلال خودم شوی

هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم
چیزی نمانده است که مال خودم شوی

حالا تو چشم های منی ابر شو ببار
تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی

عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام
نه...حاضرم ببازم و مال خودم شوی
2665 0 4.67

مثل گِرامی کهنه نُت می ریزم از خویش / مهدی فرجی

در خاک گلدان پیش گل های جوانم
یک شاخه آواز قناری می نشانم

وقتی تو می آیی تمام پرده ها را
از سال های سال دوری می تکانم

آوازه خوان دوره گردم، جای آواز
بگذار در وصف تو تصنیفی بخوانم

مثل گِرامی کهنه نُت می ریزم از خویش
خواب خوش دیوارها را می پرانم

عصرانه ی بی انتهای چای و لبخند
این بزم را تا آخر شب می کشانم

هر بار دارم چشم بر می دارم از تو
عکس تو می افتد درون استکانم

بعد از تو هرگز لب به آب و نان نه...بگذار
طعم لطیف عشق باشد بر لبانم
1837 1 5

تو آمدیّ و به هم ریختی قرار مرا / مهدی فرجی

تو آمدیّ و به هم ریختی قرار مرا
خزان خزان کردی مبتلا بهار مرا

پس از دمیدن تو یک به یک غزل هایت
به دست خویش گرفتند اختیار مرا

به سرزمین تو تبعیدیِ همیشه شدم
و خاطرات تو پر کرد روزگار مرا

به بادهای فراموشی زمان دادی
همه قبیله ی من، ایل من، تبار مرا

به ظرف میوه اگر سیب نارس تو رسید
خراب کرد زمان، سیب آبدار مرا

وصیتم همه ی آن نوشته هاست عزیز!
نگه بدار ورق های یادگار مرا
3317 0 1.5

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم / مهدی فرجی

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم مایه ی گه گاه دلگرمی شوم

میل میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر می شوم
17653 4 4.28

تو را من کاشتم، من سایه بودم، آب آوردم / مهدی فرجی

تو را صبحی مه آلود از دل یک خواب آوردم
تنت را ریختم در شیشه ی مهتاب، آوردم

خریدم از پری ها جفت مروارید چشمت را
و از اعماق دریاهای بی پایاب آوردم

خودِ من یافتم در قصه ها تخم نگاهت را
تو را من کاشتم، من سایه بودم، آب آوردم

بپرس این دست های هرزه ی آماده ی چیدن
کجا بودند وقتی کالی ات را تاب آوردم؟

بریز از خویش زنبیل مرا از خواستن پر کن
برای شاخه هایت یک زمستان خواب آوردم
3833 0 4.25

پای کدام کوه بخوانم ترانه ای؟ / مهدی فرجی

من سنگ شوره زارم و گویا زمانه ای
این جا کشانده است مرا رودخانه ای

یا شاید آن پرستوی پیرم که عشق او
نگذاشت دست و پا بکند آشیانه ای

یا تاکِ بی بری که برای شکفتنش
ناچار جز بهار ندارد بهانه ای

یا تخته پاره ای که گرفتار موجم و
هرگز مرا قبول نکرده کرانه ای

تنهایی من از خودِ تنهایی ام پُر است
در بی نشانی است که دارم نشانه ای

چیزی نمانده است که دیوانه ام کند
ترس مترسکانه ام از موریانه ای

این جا کسی صدای مرا پس نمی دهد
پای کدام کوه بخوانم ترانه ای؟
1802 0 4

گرفتن تو همانا تباه کردن توست / مهدی فرجی

دو چشم دارم و وقف نگاه کردن توست
همین که آینه مشغول ماه کردن توست

نه...بد نگاه کنی کشته می شود شهری
و مرگ، منتظر اشتباه کردن توست

فقط به سایه ی تو شک نمی کنم زیرا
که پا به پا هدفش سر به راه کردن توست

مرا زدند به شهر شما، چه می دانم
شرابی آمده اسمش نگاه کردن توست

تو مثل برفی، پس لذت تماشا بس
گرفتن تو همانا تباه کردن توست

اگر نگاه گناه است پس یکی بشود
گناه کردن من با گناه کردن توست
2170 0 4.33